با سلام . خلاصه بخوام بگم با همکلاسی ارشدم سه ساله آشنا هستم و تازه به مرحله خواستگاری اصلی رسیدیم. ولی اخلاقش عوض شده و بر خلاف عشق شدیدی که داشتیم و میگه هنوزم هست دیگه مثل قبل به حرفام گوش نمی کنه فوری جبهه می گیره. از اول زندگیش با دیدن زن برادرهایش تصویر غلط و مشابهی از آن ها برای همسر خودشم در نظر گرفته بود. بر خلاف تصور من که همیشه می گفتم من رابطه خوبی خواهم داشت فکر می کنه من باهاشون مشکل دارم. وقتی هنوز حرفی نزدم فوری جبهه می گیره بعد از یه بحث بزرگ و بهتر بگم دعوا، اعتراف می کنه که اشتباه کردم و پیش داوری کردم. مثلا دیروز گفت می خواد واسه خواهراش عیدی لباس بخره گفتم این عید نخر بذار واسه تولداشون گفت نه من می دونم عید بخرم بهتره و می تصمیم دارم بعد از ازدواج واسه خواهرای تو هم اینکارو بکنم. گفتم می خوای بگی من حسودم که میگی واسه اونا هم می خرم؟ من چون مراسم بله برون و عقد داریم گفتم فعلا نخر واسه تولدشون بخر.(چون تازه سه ماهه رفته سرکار و اومدن خواستگاری. اینم بگم که خواهراش بچه هم نیستن که عیدی بخوان 40 سالشونه و مجرد و شاغل ) بهش گفتم تولدشون هم یه چیز بهتر می خری هم مناسبتش بهتره ولی داد و بیداد کرد که تو نمی خوای من کاری بکنم واسشونو و تو می خوای بگی من مشکل مالی دارم. ولی من تا مجبورم نکنه نمیگم اینو.آخه خیلی مراعاتشو می کنم چون خونوادش اصلش حمایت مالی نمی کنن. من از خیلی خواسته هام گذشتم ولی بهونه های الکی آوردم حتی گفتم سرویس عقد رو بذار واسه عروسی و اینکه حتی آینه شمدون فعلا نگیریم نه جاشو دارم نه اینکه حمل کردن و بردنش بعد از ازدواج به شهری که قراره زندگی کنیم آسونه. میگه تو اون موقع واضح گفتی مشکل مالی داری. در صورتی که من داشتم بهونه های الکی می آوردم که اینو حس نکنه. حس نکنه مشکل مالی داری. بعد از بحثم گفت کی کفته باید تو همه زمینه ها باهات مشورت کنم؟ هیچ مردی با زنش مشورت نمی کنه. حالا جالبه بدونید چون هیچوقت نظر نمی خواست و مشورت نمی کرد چند روز قبلش بحثمون شده بود. اونوقت سر لباس خریدن بهم میگه کی نظر خواست ازت؟ اصلا من نظر نخواستم ازت. آخر دعوا گفتیم دیگه تمومه ولی من نمی تونم ولی اینجوری هم نمی خوام باشه رابطمون. خواهشا خواهشا کمک کنید که چیکار کنم؟اشتباه من چیه؟ یا من باید چیکار کنم؟آخه اون کامل عوض شده